معنی جابه جایی

فرهنگ فارسی هوشیار

جابه

تهیگاه ‎ تهیگاه، آهو ماده، پاسخ، آهوی شاخدار


جایی

(اسم) مستراح مبرز بیت الخلا ء.

واژه پیشنهادی

فرهنگ عمید

جابه جا

محل‌به‌محل، مکان‌به‌مکان، نقطه‌به‌نقطه: آن حکیم خارچین استاد بود / دست می‌زد جابه‌جا می‌آزمود (مولوی: ۴۱)،
درحال، فوراً، فی‌الفور: جابه‌جا افتاد و مرد،
* جابه‌جا شدن: (مصدر لازم)
از جایی به جای دیگر رفتن،
از جای خود تکان خوردن استخوان یا مفصل، از بند دررفتن، از جا دررفتن،
* جابه‌جا کردن: (مصدر متعدی)
چیزی را از جایی به جای دیگر گذاشتن،
چیزی را در جای خود قرار دادن،


جایی

مستراح، مبال، مبرز، بیت‌الخلا، خلا، آبشتنگاه،


جابه جاشده

چیزی که از جا دررفته،
چیزی یا کسی که از جای خود تکان خورده،

فرهنگ معین

جایی

(اِ.) مستراح.


جابه جا

(بِ) (ق.) فوری، بلافاصله، که بیشتر با فعل مردن به کار برده می شود.

گویش مازندرانی

جایی

مستراح

مستراح

لغت نامه دهخدا

یک جایی

یک جایی. [ی َ / ی ِ] (ق مرکب) یک جا. کلاً. تماماً. همه را با هم. (یادداشت مؤلف).
- یک جایی خریدن، یک جا و تمام و کلی خریدن چیزی: آذوقه ٔ سال را یک جایی می خرند. (یادداشت مؤلف).

معادل ابجد

جابه جایی

35

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری